نقد و بررسی
کتاب تکه هایی از یک کل منسجم اثر پونه مقیمی نشر بینش نوکتاب تکه هایی از یک کل منسجم اثری جذاب از پونه مقیمی است که توسط نشر بینش نو روانه بازار شده است. این کتاب به قدری نظر مخاطبین را به خود جلب کرده است که در کمتر از یک ماه به چاپ پنجم رسید. مضمون اصلی این کتاب مسائل روانشناختی و روابط بین افراد است. اینکه چطور می توانیم معنای جدیدی را در خودمان جست و جو کنیم و اینکه گاهی اوقات نیاز داریم که با درونمان تنها شویم تا بتوانیم نگاهی بهتر به رابطه خودمان با درونمان داشته باشیم. در بخشی از این کتاب می خوانیم :
شاید زندگی پیدا کردن بخشهایی از خودمان در تکهتکههایی از یک کُلِ منسجم است.
پیدا کردنی که بهاندازهی یک عمر طول میکشد.
و تکههایی که همهجا حضور دارند و فقط کافی است ما در مسیرشان قرار بگیریم، آن وقت اگر هشیار باشیم، شاید بخشهایی از خودمان را ببینیم. بخشهایی از خودمان را در رابطهها و در آدمهایی که تجربه میکنیم، در موقعیتهایی که قرار میگیریم، در فیلمهایی که میبینیم، در تاریخی که مرور میکنیم و حتی در کوچهای که هیچ عابری ندارد و باد درختهایش را بدون
بخش هایی از کتاب
و تکههایی که همهجا حضور دارند و فقط کافی است ما در مسیرشان قرار بگیریم، آن وقت اگر هشیار باشیم، شاید بخشهایی از خودمان را ببینیم. بخشهایی از خودمان را در رابطهها و در آدمهایی که تجربه میکنیم، در موقعیتهایی که قرار میگیریم، در فیلمهایی که میبینیم، در تاریخی که مرور میکنیم و حتی در کوچهای که هیچ عابری ندارد و باد درختهایش را بدون حضورِ تماشاچیان نوازش میکند. شاید زندگی همین است. ما زندگی را نه بهصورت یک کل که بهصورت جزئیاتی روزمره میبینیم. درواقع ما در «لحظه»ای از یک زمانِ اکنون همیشگی هستیم و شاید آن لحظه تمام همان چیزی است که «هدف» نام دارد؛ هدفی به نام زندگی کردن. برخورد کردن با تکهای از زندگی و سپس پیدا کردن تکهای ناهشیار از درونِ خودمان. شاید زندگی تلاشی برای منسجمشدن و پیدا کردن بخشهای بیشتری از خودمان است ودر این تلاش مدام با اتفاقات زندگی مواجه میشویم. این کتاب تکههایی از یک کل منسجم است. کلی که هنوز تکمیلنشده اما در مسیر پیدا شدن و بیرون آمدن از ابهام است. شاید این کتاب بتواند بخشهایی از درونِ شما را بیدار کند و به پیدا شدن بخشهای گمشدهتان کمک کند.
همچنین در بخشی دیگر از کتاب می خوانیم:
صمیمیت یعنی درک کردن و حس کردن یک فرد با تمام وجود و بدون هیچ قضاوت و مقایسهای؛ یعنی حضور داشتن در سکوت. این یعنی رشتهای باریک و نازک از صمیمیت که در لحظهای کوتاه ایجاد میشود. آنچه رابطه را سالم نگاه میدارد، تکرار همین صمیمیتهای کوتاهِ مملو از حضور و مشاهده است. در واقع همین صمیمیتهای کوتاه و ساده، رابطه را عمیق و معنادار میکند و میتواند مرهمی بر تنهایی درونی ما باشد.
ما برای قبول اینکه باید با بعضی آدمها، موقعیتها و شرایط خداحافظی کنیم، به زمان احتیاج داریم. زمان باید بگذرد. ذهن ما باید هزاران داستان متقاعد کننده بسازد تا آرام آرام به لحظه خداحافظی نزدیک شویم. بههرحال چه تصمیم بگیریم چه همچنان خودمان را معلق نگه داریم، لحظههای خداحافظی فرا میرسند. امروز اگر نه، چند سال دیگر. حقیقت این است که فرار کردن به ما کمکی نمیکند. در خداحافظیها، دردی وجود دارد، دردی پنهان، اصلاً مگر میشود خداحافظی دردناک نباشد؟ اگر خیلی وقت است که متوجه شدهایم به خداحافظی خاصی نزدیک شدهایم بهتر است خودمان را گول نزنیم. بهتر است درد را به رنج تبدیل نکنیم.
0comments